معنی نارنجی پوش

حل جدول

نارنجی پوش

فیلمی با بازی فردوس کاویانی


بازیگر فیلم نارنجی پوش

همایون ارشادی

میترا حجار، همایون ارشادی، لیلا حاتمی، حامد بهداد، طناز طباطبایی


کارگردان فیلم نارنجی پوش

داریوش مهرجویی

لغت نامه دهخدا

نارنجی

نارنجی. [رَ / رِ] (ص نسبی) هر چیزی که به رنگ پوست نارنج باشد. (ناظم الاطباء). زرد که کمی به سرخی زند. زرد مایل به سرخی. به رنگ پوست نارنج از برون سوی:
آنکه بر پیر کند موزه ٔ نارنجی عیب
تا نکرده ست به پا بر ویش انکاری هست.
نظام قاری.


پوش

پوش. (اِ) جامه. لباس:
تا چند کنی پوش ز پوشی کسان
از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 123).
در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده است:
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش.
فردوسی.
سرند از کران دید دیوی بجوش
بزیر اژدهائی، پلنگینه پوش.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به پوش کردن شود. || چادر. خیمه. خرگاه. سراپرده: پوش سلطنتی، چادر سلطنتی. || (نف مرخم، ن مف مرخم) در کلمات مرکب ذیل گاه بمعنی پوشنده و گاه بمعنی پوشیده آمده است: آهن پوش. ازرق پوش. بالاپوش. برپوش. پاپوش. پرده پوش. پرنیان پوش. (عماد). پشمینه پوش. پلنگینه پوش. پولادپوش. تخته پوش. تن پوش. تیرپوش. حصیرپوش. جرم پوش. خرقه پوش. خزپوش. خس پوش. خطاپوش. (حافظ). خفتان پوش. خوش پوش. دراعه پوش. درع پوش. دلق پوش. رازپوش (ستار). روپوش. روی پوش. زبرپوش. زره پوش. زردپوش. زیرپوش. زین پوش. ژنده پوش. ساغری پوش. سایه پوش (ظله). سبزپوش. سرپوش. سِرّپوش. سرخ پوش. سفال پوش. سفیدپوش. سنجاب پوش.سیاه پوش. سینه پوش. سیه پوش (فردوسی). شالی پوش. شب پوش. شیک پوش. طاقچه پوش. عیب پوش. قباپوش. قوری پوش. کالی پوش. کجاوه پوش. کفل پوش (در اسپ). کفن پوش. کهنه پوش. لاله پوش (فردوسی). لعل پوش. مجمعه پوش. مجموعه پوش. مخمل پوش. نی پوش. یال پوش.

فرهنگ فارسی هوشیار

نارنجی

(صفت) منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج.

واژه پیشنهادی

نویسنده فیلم نارنجی پوش

داریوش مهرجویی، وحیده محمّدی فر


فیلمبردار فیلم نارنجی پوش

فرّخ مجیدی

فرهنگ معین

نارنجی

هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد، به رنگ نارنج. [خوانش: (رِ) (ص.)]


پوش

جامه، پوشش، خیمه، چادر، زره، جوشن، در ترکیب با بعضی واژه ها معنای فاعلی می دهد مانند: زره پوش، در ترکیب با بعضی واژه ها معنای مفعولی می دهد مانند: گالی پوش. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نارنجی

نارنگی

فارسی به عربی

نارنجی

برتقال

گویش مازندرانی

نارنجی

نوعی سبزی صحرایی که در خوراک ماش پتی ریزند

فارسی به آلمانی

نارنجی

Apfelsine (f), Orange (f), Pomeranze (f)

معادل ابجد

نارنجی پوش

622

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری